۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

ترا کز نیکوان یاری نباشد
مرا نزد تو مقداری نباشد

نباشد دولت وصلت کسی را
وگر باشد مرا باری نباشد

ترا گر کار من دامن نگیرد
ز بخت من عجب کاری نباشد

گلی نشکفت باری این زمانم
اگر در زیر این خاری نباشد

مرا کاندر کیایی خود دلی نیست
ترا بر دل از آن باری نباشد

به بازاری که جان را نرخ خاکست
دلی را روز بازاری نباشد

دل ایمن دار و بردار انوری را
کزو بهتر وفاداری نباشد

گر از پیوند او فخریت نبود
چنین دانم که هم عاری نباشد

گران آنکس برآید بر تو کو را
چو مجدالدین خریداری نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.