۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴

از وصل تو آتش جگر خیزد
وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد

سرگشتهٔ عالم هوای تو
هر روز ز عالم دگر خیزد

دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت
هر فردایی ز دی بتر خیزد

گویی به هلاک جانت برخیزم
برخاسته گیر از این چه برخیزد

هنگام قیام خاک‌پایت را
خورشید فلک به فرق سر خیزد

مه چون سگ پاسبانت ار خواهی
هر لحظه ز آستان در خیزد

ما را ز دهان تنگ شیرینت
زان چه که به تنگها شکر خیزد

کانجا سخن زر به خروارست
وانجا سخنت ازین چه برخیزد

روی چو زرست انوری را بس
وز کیسهٔ او زر این قدر خیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.