۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱

صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد

خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک
زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد

روزگاری می‌گذار امروز از آن نوعی که هست
کانچه مردم بر خود آسان کرد آسان بگذرد

تا در این دوری ز داروی و ز درمان چاره چیست
صبر کن چندان که این دوران دونان بگذرد

گرچه مهجورم تن اندر درد هجران کی دهم
روزی آخر یاد ما بر یاد جانان بگذرد

گرچه در پیمان تست این دم چنان غافل مباش
کین جهان مختصرآباد ویران بگذرد

ماه‌رویا تکیه بر عشق من و خوبی خویش
بس مکن زیرا که هم این و هم آن بگذرد

شرم دار آخر که هردم الغیاث انوری
تازه بر سمع بزرگان خراسان بگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.