۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد
با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد
عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد
دل را محل چه باشد گر درد او ندارد

گیتی بسی نماند گر چهره باز گیرد
زنده کسی نماند گر غمزه برگمارد

آوازهٔ جمالش دلها همی نوازد
لیکن بر وصالش کس را نمی‌گذارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.