۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸

مکن ای دل که عشق کار تو نیست
بار خود را ببر که بار تو نیست

مردی از عشق و در غم دگری
گرچه این هم به اختیار تو نیست

دیده راز تو فاش کرد ازآنک
دیده در عشق رازدار تو نیست

نوبهار آمد و جهان بشکفت
زان تورا چه چو نوبهار تو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.