۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱

دل بی‌تو به صدهزار زاریست
جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را
الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم
ای بخت بد این چه خاکساریست

کردیم به کام دشمن ای دوست
دانم که نه این ز دوستاریست

هجران سیه‌گر توام کشت
این نیز هم از سپیدکاریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.