۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

هرکس که غم ترا فسانه‌ست
دستخوش آفت زمانه‌ست

هرکس که غم ترا میان بست
از عیش زمانه بر کرانه‌ست

تو یار یگانه‌ای و بایست
یار تو که همچو تو یگانه‌ست

عشق تو حقیقت است ای جان
معلوم دلی و در میانه‌ست

در عشق تو صوفی‌ایم و ما را
دیگر همه عشقها فسانه‌ست

ما را دل پر غمست و گو باش
اندی که دل تو شادمانه‌ست

درد دل ما ز هجر خود پرس
هجران تو از میان خانه‌ست

دارم سخنی هم از تو با تو
مقصود تویی سخن بهانه‌ست

به زین غم کار دوستان خور
وین پند شنو که دوستانه‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.