۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷

جمالت بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست

تویی کز زلف و رخ در عالم حسن
ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست

بسا خرمن که آتش در زدی باش
هنوزت آب خوبی زیر کاهست

پی عهدت نیاید جز در آن راه
کز آنجا تا وفا صد ساله راهست

ز عشوت روز عمرم در شب افتاد
وزین غم بر دلم روز سیاهست

پس از چندی صبوری داد باشد
که گویم بوسه‌ای گویی پگاهست

شبی قصد لبت کردم از آن شب
سپاه کین چشمت در سپاهست

به تیر غمزه مژگانت انوری را
بکشتند و برین شهری گواهست

لبت را گو که تدبیر دیت کن
سر زلفت مبر کو بی‌گناهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.