۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵

ز عشق تو نهانم آشکارست
ز وصل تو نصیبم انتظارست

ز باغ وصل تو گل کی توان چید
که آنجا گفتگوی از بهر خارست

ولی در پای تو گشتم بدان بوی
که عهدت همچو عشقم پایدارست

دلم رفت و ز تو کاری نیامد
مرا با این فضولی خود چه کارست

چو گویم بوسه‌ای گویی که فردا
کرا فردای گیتی در شمارست

به بند روزگارم چند بندی
سخن خود بیشتر در روزگارست

به عهدم دست می‌گیری ولیکن
که می‌گوید که پایت استوارست

ترا با انوری زین گونه دستان
نه یکبار و دوبارست و سه بارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.