۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳

حسن را از وفا چه آزارست
که همه ساله با جفا یارست

خود وفا را وجود نیست پدید
وین که در عادتست گفتارست

از برون جهان وفا هم نیست
کاثرش ز اندرون پدیدارست

چه وفا این چه ژاژ می‌گویم
که ازو حسن را چه آزارست

تا مصاف وفا شکسته شدست
علم عافیت نگونسارست

عشق را عافیت به کار نشد
لاجرم کار عاشقان زارست

دست در کار عافیت نشود
هر کجا عشق بر سر کارست

عشق در خواب و عاشقان در خون
دایه بی‌شیر و طفل بیمارست

آرزو می‌پزیم چتوان کرد
سود ناکرده سخت بسیارست

اینکه امروز بر سر گنجی
پای فردات بر دم مارست

انوری از سر جهان برخیز
که نه معشوقهٔ وفادارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.