۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹

ای غارت عشق تو جهانها
بر باد غم تو خان و مانها

شد بر سر کوی لاف عشقت
سرها همه در سر زبانها

در پیش جنیبت جمالت
از جسم پیاده گشته جانها

در کوکبهٔ رخ چو ماهت
صد نعل فکنده آسمانها

نظارگیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها

در روی تو روی خویش بینند
زینجاست تفاوت نشانها

گویم که ز عشوهای عشقت
هستیم ز عمر بر زبانها

گویی که ترا از آن زیان بود
الحق هستی تو خود از آنها

تا کی گویی چو انوری مرغ
دیگر نپرد از آشیانها

داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست
دندانست بتا در این دهانها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.