۴۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱ - در ستایش فخر الدین منوچهر شروان شاه به التزام لفظ «عید» در هر بیت

رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامهٔ عیدی است در برش

گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه
صبح آتش ملمع و شب مشک اذفرش

مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد
چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش

گردون فرو گذاشت هزاران حلی که داشت
صاعی بساخت کز پی عید است درخورش

مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصریان
کان صاع دید ببار سحر درش

آری به صاع عید همی ماند آفتاب
از نام شاه و داغ نهاده مشهرش

داغی است بر جبین سپهر از سه حرف عید
ماه نوابتدای سه حرف است بنگرش

فصاد بود صبح که قیفال شب گشاد
خورشید طشت خون و مه عید نشترش

مه روزه دار بود همانا از آن شده است
تن چون خلال مایدهٔ عید لاغرش

یا حلقه‌گویی از پی آن شد که روز عید
خسرو به نوک نیزه رباید ز خاورش

خاقان اکبر آنکه ز دیوان نصرت است
بر صد هزار عید برات مقررش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰ - مطلع چهارم
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲ - مطلع دوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.