۳۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود

دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
جام جم از دست اختیار تو گم شد

خیز دلا شمع برکن از تف سینه
آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد

حاصل عمر تو بود یک ورق کام
آن ورق از دفتر شمار تو گم شد

نقش رخ آرزو به روی که بینی
کینهٔ آرزو نگار تو گم شد

از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
راز برون ده که رازدار تو گم شد

چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک
میوهٔ جان از شکوفه‌زار تو گم شد

چشم بد مردمت رسید که ناگاه
مردم چشم تو از کنار تو گم شد

نوبت شادی گذشت بر در امید
نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد

هر بن مویت غمی و ناله کنان است
هر سر مویت که آه یار تو گم شد

زخم کنون یافتی ز درد هنوزت
نیست خبر کان طبیب کار تو گم شد

منت گیتی مبر به یک دو نفس عمر
کانکه ز عمر است یادگار تو گم شد

بار سبو چون کشی که آب تو بگذشت
بیم رصد چون بری که بار تو گم شد

خون خور خاقانیا مخور غم روزی
روز به شب کن که روزگار تو گم شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳ - قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.