۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۹

به خرد راه عشق می‌پوئی
به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی
وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی
در زکامی و مشک می‌پوئی

زلف جانان ترازوی عشق است
رنگ خالش محک دل جوئی

جو زرین شدی ز آتش عشق
سرخ شو گر در این ترازوئی

ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه
از سپیدی رسد سیه روئی

بر محک بلال چهره زرست
بولهب روی به ز نیکوئی

خون بکری کجاست گر دادی
گریه و دیده را زناشوئی

به وفا جمع را چو صابون باش
نیست گردی چو گردها شوئی

بس کن از جان خشک خاقانی
که نه بس صید چرب پهلوئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.