۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸

دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پای‌مردی

زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی

روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت
در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی

تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه
در جستجوی کشتن من آب وانخوردی

گفتی که در نوردم یک‌باره فرش صحبت
فرش نگستریده ندانم که چون نوردی

پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من
پندار من غلط شد درمان نه‌ای، که دردی

خاقانی آن توست مکن غارت دل او
کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.