۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۷

تا حلقه‌های زلف به هم برشکسته‌ای
بس توبه‌های ما که بهم درشکسته‌ای

گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده‌ای
گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکسته‌ای

دانم که مه جبینی ای آسمان شکن
اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته‌ای

آهسته‌تر، نه ملک خراسان گرفته‌ای
و آسوده‌تر، نه رایت سنجر شکسته‌ای

در شاه‌راه عشق تو هر محملی که بود
بر دل شکستگان قلندر شکسته‌ای

در گوشه‌ها هزار جگر گوشه خورده‌ای
وز کبر گوشهٔ کله اندر شکسته‌ای

یک مشت خاک غارت کردن نه مشکل است
بس کن که نه طلسم سکندر شکسته‌ای

درهم شکسته‌ای دل خاقانی از جفا
تاوان بده ز لعل که گوهر شکسته‌ای

خاقانیا نشیمن شروان نه جای توست
بر پر سوی عراق نه شهپر شکسته‌ای

رو کز کمان گروههٔ خاطر به مهره‌ای
بر چرخ، پر تیر سخنور شکسته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.