۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۵

درا تا سیل بنشانم ز دیده
گهر در پایت افشانم ز دیده

بیا از گرد ره در دیده بنشین
که گرد راه بنشانم ز دیده

مگر دان سر ز من تا خون چشمم
سوی دل باز گردانم ز دیده

چنان بر دیده بندم نقش رویت
که نقش خلد برخوانم ز دیده

گه از بازوی و ران سازم کنارت
گهی بازوی خون رانم ز دیده

چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم ز دیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.