۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹

از تف دل آتشین دهانم
زان نام تو بر زبان نرانم

ترسم که چو صبر از غم تو
نام تو بسوزد از زبانم

فریاد کز آتش دل من
فریاد بسوخت در دهانم

بالای سر ایستاد روزم
در پستی غم فتاد جانم

مشتی خاکم سبکتر از باد
هم کشتی آهن گرانم

گر آهن نیستی تف آه
با خود بردی بر آسمانم

چون ریمهن ز بند آهن
پالودهٔ سوخته روانم

لب‌تشنه‌ترم ز سگ گزیده
از دست کس آب چون ستانم

وز کوی کس آب چون توان خواست
کآتش ندهند رایگانم

دور از تو ز بی‌تنی که هستم
چون وصل تو هست بی‌نشانم

مجهول کسی نیم، شناسند
من شاعر صاحب القرانم

از من اثری نماند ماناک
خاقانی دیگرم، نه آنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.