۴۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱

نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید
نی و هم من به وصف جمال تو در رسید

این چشم شور بخت تو را دید یک نظر
چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید

عمری است کز تو دورم و زان دل شکسته‌ام
نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید

از دست آنکه دست به وصلت نمی‌رسد
جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید

هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید
بی‌آگهی سینه مرا بر جگر رسید

با این همه به یک نظر از دور قانعم
چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید

دوری گزیدن از در تو دل نمی‌دهد
خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.