۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴

آن را که غم‌گسار تو باشی چه غم خورد
و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد

شادی به روی آنکه به روی تو جام می
از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد

بر درگه تو ناله کسی را رسد که او
چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خورد

هرکس که پای داشت به عشق تو هر زمان
از دست روزگار دوال ستم خورد

عشق تو بر سر مه عشاق آب خورد
گر مرد اوست بر سر ابدال هم خورد

زلف تو کافری است که هر دم به تازگی
خون هزار کس خورد آنگه که کم خورد

عالم تو را و گوئی خاقانی آن ماست
او آن حریف نیست کز این گونه دم خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.