۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲

زهر با یاد تو شکر گردد
شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است
که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم
گر صفاهان به گل‌شکر گردد

می‌کشم رطل عشق تا بغداد
هم کشم گر ز سر بدر گردد

بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد

برنگردم من از تو تا عمر است
آن ندانم که عمر بر گردد

خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد

بنده خاقانی از تو سرور گشت
بس نماند که تاجور گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.