۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود
بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود

گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود

جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود

نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.