۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲

سخن با او به موئی درنگیرد
وفا از هیچ روئی در نگیرد

زبانم موی شد ز آوردن عذر
چه عذر آرم که موئی درنگیرد

غلامش خواستم بودن، دلم گفت
که این دم با چنوئی درنگیرد

چه جوئی مهر کین‌جوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد

بر آن رخ اعتمادش هست چندانک
چراغ از هیچ روئی درنگیرد

ازین رنگین سخن خاقانیا بس
که با او رنگ جوئی در نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.