۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷

آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
هستی من آب گشت، آب مرا آب شد

از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد
سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد

سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد
کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد

دوش گرفتم به گاز نیمهٔ دینار تو
چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد

شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد

هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد

این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه
خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد

چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک
عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد

هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.