۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱

پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود
کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود

لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود

دل ز کفم شد دریغ سود ندارد کنون
سنگ پیاله شکست گربه نواله ربود

ز آتش هجران تو دود به مغزم رسید
اشک ز چشمم گشاد مایهٔ اشک است دود

عشق چو یکسر بود هجران خوشتر ز وصل
باده چو دردی بود دیر نکوتر که زود

کشتن من یاد کن، یاد دگر کس مکن
گوش مرا مشنوان آنچه نیارم شنود

چشم سیاه تو دید دل ز برم برپرید
فتنهٔ خاقانی است این دل کور کبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.