۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶

عشق تو چون درآید شور از جهان برآید
دلها در آتش افتد دود از میان برآید

در آرزوی رویت بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید

تا تو سر اندر آری صد راز سر برآری
تا تو ببر درآئی صد دل ز جان برآید

خوی زمانه داری ممکن نشد که کس را
یک سود در زمانه بی‌صد زیان برآید

کارم بساز دانم بر تو سبک نشیند
جانم مسوز دانی بر من گران برآید

هر آه کز تو دارم آلودهٔ شکایت
از سینه گر برآید هم با روان برآید

خاقانی است و جانی از غم به لب رسیده
چون امر تو درآید هم در زمان برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.