۴۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳

تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد

برفتم دست و لب خایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد

بدیدم زرد رویش گرم و لرزان
چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد

بفرمودم که حاضر گشت فصاد
برای فصد، قصد نیشتر کرد

بهر نیشی که بر قیفال او زد
مرا صد نیش هندی در جگر کرد

مرا خون از رگ جان ریخت لیکن
ورا خون از رگ و بازو بدر کرد

به نوک غمزه هر خون کو ز من ریخت
ز راه دستش اندر طشت زر کرد

تو گفتی روی خاقانی است آن طشت
که خون دیده بر وی رهگذر کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.