۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲

صد یک حسن تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد

عشق تو گر برقرار کار بماند
کار جهان تا ابد قرار ندارد

تیغ جفا در نیام کن که زمانه
مرد نبرد چو تو سوار ندارد

بر تو مرا اختیار نیست که شرط است
کانکه تو را دارد اختیار ندارد

از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
مردم آزاده زینهار ندارد

آنکه غم عشق توست ناگزرانش
عذر چه آرد که غم‌گسار ندارد

خوی تو دانم حدیث بوسه نگویم
مار گزیده قوام مار ندارد

ای دل خاقانی از سلامت بس کن
عشق و سلامت بهم شمار ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.