۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱

دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند

لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند

شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لب
گر دیده نه‌ای هرگز کاتش گهر افشاند

از هجر تو در چشمم خورشید شود سفته
از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند

نیش سر مژگانت ببرید رگ جانم
زان هر نفسی چشمم خون جگر افشاند

گر در همه عمر از تو وصلی رسدم یک شب
مرغ سحری بینی حالی که پر افشاند

بر تارک خاقانی از وصل کلاهی نه
تا دامن خرسندی از خلق برافشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.