۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲

گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت
با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت

دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان یافت

جان یاد لبش می‌کند ای کاش نکردی
کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت

من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیک
بی‌آتش رز دیگ هوس خام توان یافت

خاقانی اگر یار نیابی چکنی صبر
کاین دولت از ایام به ایام توان یافت

نامت نشود تا نشوی سوختهٔ عشق
کز داغ پس از سوختگی نام توان یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.