۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵

سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست

کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست

خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
شیر مردان را از نافهٔ آهو کم نیست

هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت
خانقاهش به جز از زلف خم اندر خم نیست

بی‌دلی را که دمی با تو مهیا گردد
قیمت هر دو جهان نیمهٔ آن یک‌دم نیست

دیدهٔ شوخ تو را کشتن خلق آئین شد
تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست

زین خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر
کاین سیه جامگی از کفر است از ماتم نیست

رو که سلطان جمالی تو و در عالم عشق
آخرین صف ز گدایان تو جز آدم نیست

چون به صد تیر بخستی دل خاقانی را
خود در آن، حقهٔ نوشین تو یک مرهم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.