۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳

بخت بدرنگ من امروز گم است
یارب این رنگ سواد از چه خم است

دلدل دل ز سر خندق غم
چون جهانم که بس افکنده سم است

با من امروز فلک را به جفا
آشتی نیست همه اشتلم است

شد چو کشتی به کژی کار فلک
که عنانش محل پاردم است

دولت امروز زن و خادم راست
کاین امیر ری و آن شاه قم است

هر که را نعمت و مال آمد و جاه
سفلگی را بعهم کلبهم است

تا به درگاه خدا داری روی
زر آلوده سگ حلقه دم است

باز چون بر در خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است

این کرم جستن خاقانی چیست
که کرم در همه آفاق گم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.