۳۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷

در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است

جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زور بازویی نمانده است

چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است

فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمی خویی نمانده است

نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.