۵۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا
از بلای عشق او روزی امانستی مرا

گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی
کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا

گرنه زلف پرده سوز او گشادی راز من
زیر این پرده که هستم کس چه دانستی مرا

بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا

آفت جان است و آنگه در میان جان مقیم
گرنه در جان اوستی کی باک جانستی مرا

مرقد خاقانی از فرقد نهادی بخت من
گر به کوی او محل پاسبانستی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.