۴۵۴۰ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.