۳۱۳ بار خوانده شده

غزل ۳۹۱

کردم از سجدهٔ راه تو جبین آرایی
سر اقبال من و پیشهٔ گردن سایی

باز چون آمده از سجده سرش سوده به چرخ
هر که بر خاک درت کرده جبین فرسایی

آن قدر آرزوی سجدهٔ رویت که مراست
در همه روی زمینش نبود گنجایی

دیرتر دولت پابوس تو دریافته‌ام
ز آنکه می‌کرده‌ام از دیده زمین پیمایی

شکرلله که رسیدم به تماشا گه وصل
کردم از خاک درت تقویت بینایی

بردر خویش بگو حرمت چشمم دارند
که به جاروب کشی آمده و سقایی

خواهم از لطف تو باشد نگهی خاصهٔ من
نگهی نی چو نگاه دگران هر جایی

طول منشور بقای ابدی را چکنم
خم ابروی تواش گر نکند طغرایی

وحشیم طوطیم اندر پس آیینهٔ بخت
دایم از شکر عطای تو به شکرخایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.