۳۳۹ بار خوانده شده

غزل ۳۶۹

بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
روم به شهر دگر چون هلال اول ماه

به سبزی سر خوان کسی نیارم دست
کنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه

کشیده باد مرا میل آهنین در چشم
اگر کنم به زر آفتاب چشم سیاه

دل چو آینه ام تیره شد در این پستی
بس است چند نشینم چو آب در تک چاه

به قعر چاه فنا اهل جاه از آن رفتند
که پیش یار ستمگر نمی‌کنند نگاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶۸
گوهر بعدی:غزل ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.