۳۵۹ بار خوانده شده

غزل ۳۵۸

منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو

گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل
هیچ خجل نمی‌شود طبع ستیزه رای تو

شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
دل به ستمگری دهی کو بدهد سزای تو

رخنه چو میفتد به دل بسته نمی‌شود به گل
گو مژه تر مکن به خون خاک در سرای تو

ای رقم فریب عقل از تو بسوخت هستیم
خانه سیاه می‌کند نسخهٔ کیمیای تو

افسر لطف داشته این همه عزتش مبر
تارک عجز ما که شد پست به زیر پای تو

ای که طبیب وحشیی خوب علاج می‌کنی
وعده به حشر می‌دهد درد مرا دوای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۵۷
گوهر بعدی:غزل ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.