۳۷۱ بار خوانده شده

غزل ۳۵۰

یک بار نباشد که نیازرده‌ام از تو
در حیرتم از خود که چه خوش کرده‌ام از تو

خواهم که حریفی چو تو خوبت بچشاند
ته ماندهٔ این رطل که من خورده‌ام از تو

این میوه که آلوده به زهرم لب و دندان
نوباوهٔ شاخی‌ست که پرورده‌ام از تو

سد پردهٔ خون گشت بر عقدهٔ غم خشک
دل مرده‌تر از غنچهٔ پژمرده‌ام از تو

چون وحشی اگر عمر بود بر تو فشاندم
جانی که به نزدیک لب آورده‌ام از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۴۹
گوهر بعدی:غزل ۳۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.