۳۵۱ بار خوانده شده

غزل ۲۹۶

منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم

صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم

غیر دانست که از مجلس خاصم راندی
شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم

یاد آن روز که دامان توام بود به دست
می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم

وحشی از عشق خبر داشت که با صد غم یار
مُرد و حرفی گله آمیز ازو نشنیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۹۵
گوهر بعدی:غزل ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.