۳۷۴ بار خوانده شده

غزل ۲۶۸

سحر کجاست که فراش جلوه‌گاه توام
نشسته بر سر ره دیده‌بان راه توام

هنوز خفته چو بخت منند خلق که من
برون دویده ز شوق رخ چو ماه توام

من آن گدای حریصم که صبح نیست هنوز
که ایستاده به دریوزه نگاه توام

مرا تو اول شب رانده‌ای به خواری ومن
سحر خود آمده‌ام باز و عذر خواه توام

تو بی‌گناه کشی کن که ایستاده به عذر
به روز عرض جزا حایل گناه توام

اگر به کشتن وحشی گواه می‌طلبی
مرا طلب به گواهی که من گواه توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۶۷
گوهر بعدی:غزل ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.