۳۴۴ بار خوانده شده

غزل ۲۴۷

ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش

هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفته‌ام سد بار بیش

ناوکت گفتم زدل بگذشت رنجیدی به جان
جان من گفتم خطایی مگذران از لطف خویش

از کدامین درد خود نالم که از دست غمت
سینه‌ام چون دل فکار است و درون چون سینه ریش

نوش عشرت نیست وحشی در جهان بی نیش غم
آرزوی نوش اگر داری منال از زخم نیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.