۴۷۱ بار خوانده شده

غزل ۲۴۲

کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچ کارهٔ ملک وجود خویش

غماز در کمین گهرهای راز بود
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش

من بودم و نمودی و باقی خیال تو
رفتم که پرده‌ای بکشم بر نمود خویش

یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش

از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش

گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش

بزم نشاط یار کجا وین فغان زار
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۱
گوهر بعدی:غزل ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
۱۴۰۳/۱/۱۰ ۲۱:۰۳

نامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص .

ناشناس
۱۴۰۲/۱۲/۱۰ ۲۳:۱۱

نامزد در این شعر یعنی چه؟