۳۳۵ بار خوانده شده

غزل ۲۲۱

که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید

رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد
دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید

ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد
هنوز قافله درمصر و نامه و خبر آید

کمینه خاصیت عشق جذبه‌ایست که کس را
ز هر دری که برانند بیش ، بیشتر آید

سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی
نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید

مگو که وحشیم آمد ز پی اگر بروم من
چه مانع است نیاید چرا به چشم و سر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.