۳۵۹ بار خوانده شده

غزل ۱۶۹

بازم غم بیهوده به همخانگی آمد
عشق آمد و با نشئه ی دیوانگی آمد

ای عقل همانا که نداری خبر از عشق
بگریز که او دشمن فرزانگی آمد

خوش باشد اگر کنج غمت هست که این دل
با رخنهٔ دیرینه به ویرانگی آمد

دارد خبری آن نگه خاص که سویم
مخصوص به صد شیوهٔ بیگانگی آمد

ای شمع به هر شعله که خواهیش بسوزان
مرغ دل وحشی که به پروانگی آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۶۸
گوهر بعدی:غزل ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.