۳۴۹ بار خوانده شده

غزل ۱۶۶

المنةلله که شب هجر سر آمد
خورشید وصال از افق بخت برآمد

سد شکر که زنجیری زندان جدایی
از حبس فراق تو سلامت بدرآمد

شد نوبت دیدار و زدم کوس بشارت
یعنی که دعای سحری کارگر آمد

جان بود ز هجر تو مهیای هزیمت
این بود که ناگاه ز وصلت خبرآمد

بیخود شده بود از شعف وصل تو وحشی
زو درگذر ار او به درت دیرتر آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۶۵
گوهر بعدی:غزل ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.