۳۲۴ بار خوانده شده

غزل ۱۳۱

مهرم ز حرمان شد فزون شوقی ز حسرت کم نشد
هر چند حسرت بیش شد شوق و محبت کم نشد

تخم امید ما از و نارسته ماند از بی‌نمی
اما به کشت دیگران باران رحمت کم نشد

خوش بخت تو ای مدعی کاینجا که من خوارم چنین
با یک جهان بی‌حرمتی هیچت ز حرمت کم نشد

عمری زدم لاف سگی اما چه حاصل چون مرا
با اینهمه حق وفا خواری و ذلت کم نشد

وحشی از و بر خاطرم پیوسته بود این گرد غم
ز آیینهٔ من هیچگه گرد کدورت کم نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.