۳۱۹ بار خوانده شده

غزل ۱۲۱

چشم او قصد عقل و دین دارد
لشکر فتنه در کمین دارد

عالمی را کند مسخر خویش
هر که او لشکری چنین دارد

مست و خنجر به دست می‌آید
آه با عاشقان چه کین دارد

هیچکس را به جان مضایقه نیست
اگر آن شوخ قصد این دارد

ساعد او مباد رنجه شود
داغ بر دست نازنین دارد

هر کرا هست تحفه‌ای در دست
پیش جانان در آستین دارد

نیم جانی‌ست تحفهٔ وحشی
چه کند بی‌نوا همین دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.