۳۵۸ بار خوانده شده

غزل ۱۱۹

به زیر لب حدیث تلخ ، کان بیدادگر دارد
بود زهری که بهر کشتن ما در شکر دارد

بلای هجر و درد اشتیاق پیر کنعانی
کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد

ندارد اشتیاق وصل شیرین، کوهکن، ورنه
به ضرب تیشه سد چون بیستون از پیش بردارد

عتاب آلوده آمد ، باده در سر، دست بر خنجر
کدامین بی‌گله را میکشد دیگر چه سر دارد

کسی دارد خبر از اشک و آه گرم من وحشی
که آتش در دل و داغ ندامت بر جگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۱۸
گوهر بعدی:غزل ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.