۳۵۲ بار خوانده شده

غزل ۱۰۹

هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد
این نگاه دور را از روی او دوری مباد

من کجا و رخصت آن بزم، دانم جای خویش
دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد

هر مرض کز عشق پیش آمد علاجش بر منست
لیک جانم را ز درد رشک و رنجوری مباد

چشم غارت کرده را صعب است از دیدار دوخت
هیچ عاشق را الهی هرگز این کوری مباد

جوهر حسن تو کنج خانهٔ آباد نیست
بر بنای جان وحشی نام معموری مباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۰۸
گوهر بعدی:غزل ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.